پژوهشگر : امیر نعمتی لیمایی




 
چنین برمی آید که ابن خلدون نام کتاب خود را العبر نهاد تا به روشنی نشان دهد تا چه اندازه به تجربه تاریخ اهمیت می داده است. العبر، در حقیقت، خود سه کتاب مجزا را شامل می شود.
کتاب «العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من دوی السلطان الاکبر» یا «تاریخ ابن خلدون» که نگارش آن در دهه های پایانی سده هشتم هجری از سوی تاریخ نگار، اندیشمند، جامعه شناس و فیلسوف نامدار تاریخ اسلام، ابوزید عبدالرحمن بن محمد، نامور به ابن خلدون ( ۸۰۸ ۷۲۲ ه . ق )، انجام پذیرفت از جمله مشهورترین، مهمترین و ارزشمندترین مجموعه های مفصل تاریخ عمومی به شمار می آید.
چنین برمی آید که ابن خلدون نام کتاب خود را العبر نهاد تا به روشنی نشان دهد تا چه اندازه به تجربه تاریخ اهمیت می داده است. العبر، در حقیقت، خود سه کتاب مجزا را شامل می شود. نخستین کتاب همان است که امروزه «مقدمه ابن خلدون» نام دارد و اسباب اشتهار عالم گیر و روزافزون نویسنده اش را فراهم آورده است، چرا که بی گمان ملاحظات ابن خلدون در این کتاب، در روش و فلسفه تاریخ، در تاریخ نگاری اسلامی یک استثنا است.
در این کتاب، ابن خلدون بسان مورخان پیشین، تاریخ را تنها از لحاظ ظاهر که عبارت از جمع آوری حوادث و وقایع رخ داده در طول زمان است بررسی و بازبینی نکرد، بلکه از منظر بررسی علل و منشا پیدایش حوادث و رویدادها نیز آن را مورد تفقد قرار داد.
آنچه روشن است، ابن خلدون در این کتاب با قریحه انتقادی عالی خویش نه تنها کوشید وقایع تاریخی را با استخراج و بیرون کشیدن علل جزیی رخدادها و حوادث درک و تفسیرکند، بلکه سعی کرد رویدادهای تاریخی را از طریق طرح و تدوین تاریخ علمی و مبتنی بر اصول صحیح نقادی و همچنین با مرزبندی قوانین تاریخ و توجه به تطور آن مرتبط با جغرافیای انسانی و مظاهر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تبیین کند.
درحقیقت ، او در این بخش از کتاب خویش باور خویشتن را به روشنی و با صراحت بیان داشت که تاریخ نگار باید تجارب و اطلاعات پراکنده را جمع آوری کند و درباره درستی یا نادرستی آنها تحقیق کند، همچنین، مورخ این مطالب را باید به گونه ای تنظیم کند که ماهیت و علل پیدایش رویدادها مشخص شود، راه اداره کشور را به اولیای امور نشان دهد و فن فرمانروایی را به آنها بیاموزد.
البته، در مقدمه ابن خلدون گاهی مطالبی دیده می شود که فکر ابن خلدون را به سنت های تاریخ نویسی باستانی یونان و روم نزدیک می کند، ولی هیچ سند معتبری در مورد شناسایی مستقیم ابن خلدون از این سنت ها در دست نیست و در ضمن از جهات بسیار دیگر هم به نظر می رسد که او در کار خود بیشتر آغازگر و پیشرو بوده است نه دنباله رو.
درحقیقت، چنین طرز تفکری در نگارش تاریخ در کل دنیای متمدن آن روزگار سابقه نداشت و بسیاری از مورخان، حتی تاریخ نگاران نامی روزگار اسلامی و از جمله طبری، نگارنده مجموعه عظیم و ارزشمند تاریخ طبری، بلاذری، مولف کتاب معتبر فتوح البلدان، دینوری، نویسنده کتاب اخبارالطوال، میرخواند، نویسنده کتاب روضه الصفا و ... نیز باور نداشتند که علاوه بر بیان و ذکر روایت ها ، مقایسه ، بررسی و تحلیل آنها نیز در زمره وظایف یک تاریخ نگار باید به شمار آید، از این رو است که آثار این تاریخ نگاران نامدار غالبا به وقایع نگاری های خشک و بی روح می ماند که هیچ نظر عقلی در آنها دیده نمی شود.
البته این دید غیرعلمی نسبت به تاریخ چنان بود که شمار بسیاری از دانشمندان و اصحاب فلسفه بسان ابونصر فارابی و بوعلی سینا نیز با تمسک به دیدگاه های ارسطو جایی برای تاریخ در طبقه بندی علوم به دست نیاورده بودند.
درواقع ، همین خصوصیتها و ویژگی ها بود که ابن خلدون را به خرده گیری از این روش برانگیخت و سبب شد تا به صراحت تمام اعلام دارد «اگر مورخ به نقل اخبار و روایات بسنده کند و قواعد سیاست و طبیعت تمدن و احوال اجتماعات بشری را در معرض داوری و ارزیابی نیاورد و به نقل صرف اعتماد ورزد چه بسا که از غلط و انحراف مصون نماند».
با وجود بیان آرایی چنین روشنفکرانه و نواندیشانه، ابن خلدون که در این کتاب برای نخستین بار از نظریه تکامل تاریخی و تاثیر محیط و عوامل اخلاقی و معنوی سخن رانده و تلاش پیشه کرده بود تا قوانین و قواعدی برای تحول، تکامل، رکود و سقوط بیابد و نه تنها دیدی تازه برای تاریخ، بلکه یک علم تازه برای تاریخ یعنی، فلسفه تاریخ ، نیز به وجود آورد ، در کتاب دوم خود که درباره اخبار اقوام سامی از آغاز و مطالبی درمورد اقوام و دولت های دیگر چون ایرانیان، سریانیان، نبطیان، یونانیان، یهودیان، قبطیان، ترکان و رومیان است، به دلیلی که مشخص و معلوم نیست به تاریخ به آنگونه که خود معتقد بود ننگریسته و تاریخ اقوام، ملل و دول را با آن دیدگاه ها بررسی نکرده است.
آنچه هویدا است، نگارش تاریخ به شیوه قدما و پیشینیان و به شیوه روایی در این بخش سبب شده است که امروزه برخی دانشمندان و تاریخ پژوهان نامی غرب همچون، هامیلتون آر گیپ، باوجود اعتراف به اهمیت افزون و بسیار ابن خلدون در مقام یک فیلسوف تاریخ ، انتقادات و ایراداتی نیز بر او روا دارند و اعلام کنند که «اثر او به عنوان یک نفر تاریخ نویس ناامید کننده است».
ابن خلدون که به تعبیر دکتر عزیزالله بیات، نگارنده کتاب شناسایی منابع و ماخذ تاریخ ایران، بعید نیست منتسکیو، نویسنده کتاب مشهور روح القوانین و دیگر دانشمندان غربی از کتابش الهام گرفته باشند، در کتاب سوم خود نیز که درباره بربران، اقوام، دولتها و فرمانروایان سخن می گوید به قول برنارد لوییس، خاورشناس نامور انگلیسی، «پا را فراتر از چارچوب تمدن خود و اسلاف شناخته شده و معروف خویش نگذاشت».
به عبارت دیگر ، او در این بخش نیز به باورهای خویش در مورد تاریخ و فلسفه آن پشت پا زد. با تمام این احوال، این بخش از کتاب او به سبب اشتمال بر تاریخ مغرب و اندلس و به ویژه روزگار ملوک الطوایف و موحدین و مرابطین و دیگر دولت های مغرب، همچنین یورش تیمور به شام و آنچه او درباره این جهان گشای مشهور آورده واجد اهمیت و ارزش افزون است و در برخی موضوعات اطلاعاتی ارزنده و یگانه به دست می دهد .
نیازمند یادکرد است که باوجود کاستی های فراوان در کتاب های دوم و سوم ابن خلدون ، مقدمه او نمونه برجسته و بارزی از ذهن منظم و تاریخ نگر را عرضه کرد که عوامل مادی و معنوی تمدن، روند زندگی اجتماعی و تحلیل پدیده ها و فرآیندهای تاریخی را نشان می داد و در آن از بحث و تحقیق در مبانی معنوی و خاستگاه های مادی تمدن گرفته تا جست وجو و دقت در روان آدمی و تاثیر تعلیم و تربیت و اصول شناخت علل ظهور و سقوط دولت ها و اقوام سخن به میان می آمد.
نگرش این چنینی به تاریخ از سوی ابن خلدون، سبب شد که بعدها و با شروع دوران نوین بسیاری از بزرگان عرصه علم از جمله کلود کاهن ، محسن مهدی و فرانتز روزنتال او را بستایند و حتی بسیاری دیگر او را نخستین بنیانگذار علم هایی چون عمران، جامعه شناسی و صدالبته فلسفه تاریخ بپندارند.
به هرحال به عنوان پایانی بر این گفتار کوتاه می توان به نظر دانشمندی چون دکتر عبدالحسین زرین کوب در مورد او اشاره داشت که در کتاب، کارنامه اسلام، خود علاوه بر آن که آورده است «طریقه ابن خلدون در تبیین تاریخ بر آنچه یونانیها امثال توسیدید (متوفی در ۴۰۰ قبل از میلاد) می شناختند برتری بارز داشت» نوشته است: «شیوه ای که ابن خلدون در تحقیق فلسفه تاریخ و اسباب و علل ظهور تمدن و توحش پیش گرفت در اروپا هم تقریبا تا پیدایش ژان باتیست ویکو (متوفی در ۱۷۴۴ میلادی) نظیر نیافت ... اگر هردر، آگوست کنت و هربرت اسپنسر با آثار و آرای او آشنایی یافته بودند بی شک نتایج تحقیقاتشان رنگ دیگر داشت.»
منبع: آفتاب http://www.aftabir.com